باران
نمنم بارون کوچه، یه خیال غم گرفته
چشمایی روبه خیابون، واسه رفتهای که رفته
یه غروب خوب پاییز، با همون حس غریبش
چشمای تو توی عکست، با همون برق فریبش
آدمای خیس و خسته، اونور پنجره سردن
دنبال یه سر پناهی، واسهی بارون میگردن
به یادم میآد میگفتی، که زیر بارون بمونیم
زیر دونههای خیسش، واسه هم غزل بخونیم
یادمه که تو میگفتی، واسه تو خیلی عزیزم
همیشه موندنی هستی، نمیری تا که بسوزم
یادمه چه قصههایی، واسم از فرداها گفتی
زیر بارون خیابون، گفتی به یادم میافتی
یادمه چشمام و بستم، توی چشمای سیاهت
غبار گرم نفسهات، گفتی تا ابد میخوامت
چشامو که باز میکردم،توی قلبم پر غم شد
با خودم میگفتم ای وای، نکنه حرفات کلک شد
حالا من، بارون کوچه، یاد اون چشمای خیسم
درای پنجره بازن، دارم از تو مینویسم
مینویسم تا بدونی، تا همیشه زیر بارون
واسه من یاد تو مونده، روی سنگفرش خیابون
غبار پنجرهها رو میشه با یه دستی پس زد
آخر غم غروبو، یه جور دیگه رقم زد
اینم یک شعر تا شاید کمی آروم بگیرم.....