یاد یک آشنا
یادته روز تولدم اسمتو بهم گفتی
یادته از اون بالا نگاهم می کردی
وجودتو همون جا احساس کردم
چه مهربونی ، چه خوبی
یادته دستت کشیدی به صورتم ، به روحم
چه دست گرمی . چه لطافتی به لطافت شبنم سحر
چه حس خوبی بهم دست داد
مثل دست نوازش مادر به نوزادش
با اینکه گریه می کردم ولی مال شادی بود نه غم وغصه
از اون به بعد همیشه با من بودی
تنها کسی که تا حالا از دست ندادمش
یادم هر روز یک چیزی بهم می دادی
اما هر روزم یک از اونا رو ازم میگرفتی
براتم فرقی نمی کرد من اونو میخوام یا نه
با این حال همیشه با هم کنار اومدیم
مثل دو تا دوست که باید یکی کوتاه بیاد
حاضرم هر چی دارم ازم بگیری ولی منو تنها نذاری
یک آرزو ، اونم اینه که یک لحظه هم منو تنها نذاری